۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

برای ناصر حجازی







پرواز کن عقاب





یادش به خیر، سال اول راهنمایی بودم، بادوستم از مدرسه می امدیم جلوی باشگاه دیهیم سابق در خیابان نظام آباد دیدیم یک آقای خیلی خوش تیپ وقد بلند با لباسهای جین ساک به دوش وارد باشگاه شد.





ما که از دیدن ان ورزشکار خوش قد و قامت به وجد امده بودیم دنبالش رفتیم داخل و شاید نیم ساعتی نشستیم و تمرین او را با هم تیمی هایش تماشا کردیم واز ان روز شیفته او شدیم تا سالها بعد که شدیم یک تماشاگر سر سخت او که با غمهایش گریستیم و با شادیهایش شاد شدیم اگرچه خاطرات خوشمان بااو بیش از آن است که تلخی ها به یادمان بیاید.





خبر آمد عقابمان در بستر بیماری است و نگرانش شدیم اما او باز حاضر نشد تلخی ها را با ما قسمت کند به اطرافیان سپرد تا کاری نکنند دیگران به زحمت بیفتند ، جلوی بیمارستان پر شد از دوستداران وهوادارانی که عمری را با او گذرانده بودند واین گونه بود که خبر دهان به دهان چرخید





یاد آن شیرجه های نرمش در بازیها افتادم زمانی که آن اندام سنگینش بر زمین می افتاد قلب من هم از شدت دوست داشتنش بر زمین می افتاد وناراحت از دردی که او به عشق شاید ما تحمل می کرد و لبخند می زد اگرچه این فوتبال هیچ گاه قدر او را ندانست و با او ناسازگار بود.





در بحبوحه انقلاب اسلامی ایران از پیوستن به منچستر بازماند، با طرح مسخره بیست وهفت ساله ها از تیم ملی راندندش، ناچار به حضور در فوتبال بی کیفیت "هند "که خیلی ها هنوز نمی دانند شد تا از کیان خانواده اش حمایت کند، بعد سر از بنگلادش در اورد و" محمدان "را با آن بضاعت کم به آسیا اورد ، بنگلادش را در آسیا به فوتبال شناساند .اگر چه پس از او دیگر نه از "تاک نشان ماند و نه از تاک نشان" و به ایران امد.





از شهرداری کرمان شروع کرد و "حاج اکبری "هایی را به فوتبال معرفی کرد، در بانک تجارت علی دایی را به ما شناساند، تیم های اصفهانی را در دوره ای جداگانه هدایت کرد، چند تیم دیگر و در آخر به عشقش استقلال رسید . در سالی که استقلال بافروش ستارها امرار معاش می کرد قهرمان شد ، به اسیا رفت و به زعم خودش با چوب دستی به مصاف تیمهایی رفت که با آخرین سلاحهای پیشرفته جنگی به دیدارش آمده بودند . نایب قهرمان آسیا شد و همانجا گفت تا ده سال دیگر هیچ تیم ایرانی به فینال آسیا نخواهد رسید . چه حرف عجیبی که به عینه محقق شد و بعد از ده سال سپاهان در لیگ قهرمانان آسیا نایب قهرمانی استقلال را تکرار کرد.





روزگار گشت وگشت چند تیم کم بضاعت را رهبری کرد ابایی از شکست خوردن نداشت، به لیگ پایین تر رفت ، با جوانترها کار کرد ، فوتبال را برای فوتبال دنبال کرد ونه برای مسایل غیر فوتبالی !! و رسید دوباره به رنگ ابی ، درحالی که ابر وباد مه خورشید وفلک برای او دست به دست داده بودند تا برزمینش بزنند دست یاعلی فتح الله زاده را فشرد و یارش شد.





آسمان ابی نبود و منتظران هم کم طاقت بودند و این گونه بود که با میل و رغبت تیم را سپرد به فیروز و کم کم از تیم کناره گرفت و به بازی با ارسلانش دل خوش کرد.بعد از چندی برای مربیگری به فوتبال هر چند درجه دوی اروپا رفت و نتایج نسبتا خوبی هم گرفت و در نیم فصل طولانی فوتبالشان برای استراحت آمد که پس از چندی برود اما این بار انگار بازی سرنوشت نمایش دیگری را برای او ترتیب داده بود و راه مریض خانه را که عمری با آن بیگانه بود درپیش گرفت.





و آن عزت را در بیمارستان هم حفظ کرد و با روی گشاده به خانه رفت او می تواند این بیماری را هم از پا در آورد و باید از پا در اورد، او مرد روزهای بزرگ ، مرد دروازه پیونگ یانگ، مرد المپیک، مرد دلهای خیل عظیم دوستدارانش، او ناصر حجازیست کسی که روزگاری چشم بادامی ها لقب غول را بر سینه اش چسبانده بودند، او عقاب بی بدیل آسیاست و باید پرواز کند، برخیز عقاب .