بشارت نو/ گروه ورزش- افشین معشوری
اپیزود اول:
همواره نوشتن از حاشیه های ورزش، از متن آن طرفداران بیشتری دارد. گاهی
انسان در اطراف خود چیزهایی می بیند و می شنود که نمی تواند در برابر آن سکوت کند.
یکی که تا دیروز می گفت مدیر فنی یعنی کشک! می آید و مدیرفنی می شود. آن یکی که در
بازهای رسمی با رقیب دیرین به عمد بازیکن حریف را روانه ی بیمارستان کرده و سالها بعد
در رسانه ها نه تنها اعتراف می کند که آن را جزو افتخارات ورزشی اش می داند، در همان
مصاحبه دم از جوانمردی و مردانگی می زند. یکی دیگر که سالها از آویختن کفش اش می گذرد
و حتی یک دقیقه سابقه ی مربیگری در کارنامه ندارد، از مربی تیمی که سابقا بازیکن اش
بوده می خواهد که دست از سر این تیم بردارد و برود. آن دیگری که طبل رسوایی اش بر پشت
بام و توی سایت های اجتماعی سر وصدای زیادی
کرده این روزها با همت دوستانی - که حتما خودشان را خبرنگار می نامند - در سایت ها
از تمسخر دیگران برای خود نامی نو می جوید.
اپیزود دوم:
بازیکنی داریم که بسیار بد اخلاق است، به قول دوستان سلام کردن بلد نیست.
بلد نیست با اهل رسانه چطور برخورد کند، اصلا از جوانی آبش هم با مربیانش توی یک جوی
نمی رفت. ساک ورزشی اش را در 18 سالگی بر دوش می گذارد و به تمرین تیم ملی در بروجرد
می رود. مربی وقت(شاید به اشاره ی خودی ها) او را نمی پذیرد. در 19 سالگی در حمایت
از دیگر بازیکن آن روزها که بعدها لقب یاغی ( گناهش بر گردن کسانی که چنین نامی بر
او نهادند) لگدی نثار داور خارجی می کند که afc او
را یک سال از حضور در میادین محروم می کند. بر می گردد. به تیم پرطرفدار می پیوندد.
همچنان اخموست. اما بازیکن موثری است. با عرب ها ها قرارداد می بندد. همچنان اخموست.
از فوتبال حاشیه ی خلیج فارس به اروپا می رود. همچنان اخموست. به ایران می آید . به
تیم تازه قرمز شده می رود. این بار مدیرعاملش او را محکوم به روزه خواری می کند. دوباره
در سن بالا به فوتبال اروپا (که می دانیم بازیکن بالای 30 سال را به سختی جذب می کنند)
می رود. بر می گردد. حالا بعد از یکی دو سال چند وقتی است که با مربی جدید نیز درگیر
شده و کنارش گذاشته اند؛ اما در همه ی این سالها در بین تماشاچیان(حتی در روزهایی که
مقابل تیم محبوب اش بازی کرده) بوده است. همبازیانش هم عموما احترامش را نگه می دارند
؛ اما....
اپیزود سوم:
مدیر عاملی داریم که پول زیادی پای یک پیرمرد لجوج که نامش مربی است
ریخته است. مربی ناموفق دنبال بهانه یی است. حالا پیرمرد می گوید آن جوانک سابق را-
که اخمو بود - نمی خواهد. پیرمرد می داند پایش روی پوست خربزه
است. می داند نتایجی که گرفته خلاف وعده های روزهای آغازین است. حتی می داند اگر اوضاع
دلار آن طور!! نبود تا حالا باید غزل را می خواند. حالا مدیرعامل مورد نظر می خواهد با برگرداندن - ستاره ی اخموی
تیمش – اندکی
از انتقادات روی سکوها بکاهد. کمیته ی فنی - همان مدیرفنی سابق + چند شاگرد او- قدرت
تصمیم گیری ندارد. امروز و فردا می کنند و زمان می خرند. تیم در رده های نامناسب جدول
روزگار می گذراند. حالا آش آن قدر شور شده که ستاره ی سینمای ایران(مهناز افشار) برایش
نامه می نویسد: «براى اینکه على کریمى را بشناسى حتما نباید فوتبالى باشى. کارهایى
که او انجام می دهد از آن جنس کارهایى است که فقط اسطوره ها می توانند انجام دهند.»
مهناز افشار در ادامه می نویسد: «على عزیز می دانم این روزها شما را تحت فشار قرار
دادند و می خواهند هرطور که شده شما را از صحنه خارج کنند، ولى از شما می خواهم که
بمانى، بایستى وبجنگى . طاقـت بیـار رفیـق». بماندهمانهایی که پشت ستاره ی اخمو پنهان
شدند و بزرگ شدند، نخواستند لبهای او را به خنده بازکنند؛ اما علی کریمی بازیکن
" مارک داری" است که به این زودی نه از یادها خواهد رفت و نه نمونه اش به
راحتی خواهد آمد. خودتان را خسته نکنید.